4ـ تاریخچه منافقان
در هیچ عصر و زمانى، جوامع انسانى از وجود منافقان خالى نبوده است و مى توان گفت از پیدایش انسان بر روى زمین، نفاق و منافقان نیز پیدا شده و دشمنى آنان با بشریّت آشکار شده است.
این که منافقان را خطرناک ترین دشمنان در جوامع انسانى نامیده اند، از آن جاست که منافق به لباس دوست درمى آید و در خفا دشمنى مىورزد.
دشمن ستیزى که یکى از صفات مشترک انسانهاست، درباره منافق کارایى خود را از دست مى دهد; زیرا که منافق به ظاهر خود را دوست نشان مى دهد و بدین خاطر است که از هر دشمنى، دشمن تر است و شاید به علّت همین امر باشد که در قرآن، از منافق با شدیدترین تعبیرات یاد و اشاره شده است.
چهره منافقان در قرآن
همانطور که ذکر شد، قرآن مجید با شدیدترین تعبیرات از منافقان یاد کرده است که به چند نمونه از آن اشاره مى شود:
الف ـ خداوند در آیه 4 سوره منافقین مى فرماید: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعى هستند، پس از آنان بر حذر باش.
قرآن مجید دشمنان مسلمانان را معرّفى کرده است;(1) ولى در هیچ آیه اى چنین تعبیر شدیدى که در آیه مذکور بیان شده، درباره هیچ یک از دشمنان دینى بیان نشده است. برابر قواعد زبان عربى، این جمله دلالت بر آن مى کند که منافقان «عدو» و دشمن حقیقى انسان محسوب مى شوند.
ب ـ در ادامه آیه مذکور آمده است: «قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّى یُؤْفَکُونَ» خداوند آنها را [ منافقان] بکشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟
این بیان تند قرآنى منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بکشد...» در قرآن درباره هیچ دشمنى چنین تعبیر قاطع، تند و شدید به کار برده نشده است.(2)
ج ـ خداوند در آیه 145 سوره نساء مى فرماید: «اِنَّ المنافِقینَ فى الدَّرْکِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً» منافقان در پایین ترین مکان دوزخ قرار دارند و هرگز یاورى براى آنها نخواهى یافت. [ بنابراین، از طرح دوستى با دشمنان خدا، که نشانه نفاق است، بپرهیزید].
عرب، براى پلّه هاى رو به بالا لفظ «دَرْج» یا «دَرَجه» به کار مى برد و براى پلّه هاى رو به پایین لفظ «دَرْک» یا «دَرَک». این دو لفظ اخیر در قرآن تنها یک بار به کار رفته است.(3)
«دَرْک اسفل» قعر و پایین ترین مکان در جهنّم است و بدیهى است که شدّت عذاب در اعماق جهنّم بیشتر مى باشد. بنابراین، از این آیه نتیجه گرفته مى شود که خداوند رحمان، شدیدترین عذاب را براى منافقان قائل مى شود و پر عذاب ترین مکانهاى جهنّم را به آنان اختصاص مى دهد. اینها، نشان دهنده حسّاسیّت موضوع نفاق و خطرآفرینى منافقان در همه دوران تاریخ، تا زمان حاضر است.
خطر منافقان از دیدگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)
مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى ـ رضوان اللّه تعالى علیه ـ در کتاب ارزشمند «سفینة البحار»، ذیل مادّه «نَفَق» حدیث جالبى درباره خطر منافقان از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند:
«قالَ رَسُول اللّه (صلى الله علیه وآله): اِنّى لاَ اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤمناً وَ لا مُشْرِکاً، اَمّا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشرکِهِ، وَ لکِنّى اَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، یَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرونَ» حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: من از خطر آدم باایمان و انسان مشرک بر اُمّتم نمى ترسم; چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسیله ایمانش جلوگیرى مى کند و مشرک را خداوند به خاطر شرکش نابود مى سازد; ولى تنها کسانى که از شرّ آنها بر شما مى ترسم، منافقان هستند. منافقانى که چرب زبانند و در باطن در پى هدف دیگرى هستند. سخنانشان جذّاب است; امّا در عمل مبتلا به کارهاى زشتند.(4)
برابر این روایت، پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) از شرّ و خطر منافقان براى جامعه اسلامى نگران و بیمناک بوده اند و این نگرانى تنها منحصر به دوران اوّلیّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمین عربستان نیست، بلکه ناظر است به همه دورانها و همه کشورهاى اسلامى و حتّى امروزه و در جمهورى اسلامى ایران.
5ـ تعبیر به «نار» در قرآن
از تعبیر قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتیجه به دست مى آید: اوّل آن که دود، سوزانندگى و خاکستر از الزامات آتش است و منافق نیز دیگران را دچار آسیب این آتش خود افروخته مى سازد و در نتیجه پراکندگى، زیان و فشارهاى ناخواسته را بر مردمان تحمیل مى کند در حالى که مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان، بهره مى گیرد. دوّم آن که منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نورى هم باشد ضعیف است و کوتاه مدّت.(5)
6ـ «نور» و «ظلمات»
خداوند مى فرماید: «وَ تَرَکَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّیُبْصِرُونَ » خداوند اینها را در تاریکى هاى وحشتناکى که چشم کار نمى کند قرار مى دهد. در قرآن مجید کلمه ظلمت به صورت مفرد نیامده است، بلکه در تمام 23 مورد استعمالش به صورت جمع آمده است; امّا کلمه نور بر عکس در هیچ مورد در قرآن مجید به صورت جمع استعمال نشده است، بلکه در تمام 43 بار کاربرد این کلمه به صورت مفرد آمده است! آیا این تفاوت پیامى ندارد؟
سرّ این مطلب این است که قرآن مى خواهد بگوید نور یکى بیش نیست و آن نور توحید است و همه نورها به نور خداوند باز مى گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ »(6) نور ایمان، نور علم، نور یقین، نور اتّحاد و همبستگى و... همه به یک نور برمى گردد و آن نور خداست; بنابراین یک نور بیشتر وجود ندارد به همین جهت همواره نور به صورت مفرد بیان شده است.
امّا نفاق و کفر و پراکندگى ها و اختلافها همه یک ظلمت نیستند، بلکه ظلمت هاى متفرق و جداگانه اى هستند. ظلمت جهل، ظلمت کفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه هاى شیطانى و... خلاصه ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد; بدین خاطر است که ظلمت در سراسر قرآن مجید به صورت جمع استعمال شده است.
7ـ تفسیر آیه 18 «صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»
منافقین طبق این آیه شریفه داراى سه ویژگى هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معناى کرى است. دوّم ـ «بُکم» هستند «بکم» جمع «ابکم» به معناى گنگ و لال است یعنى منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معناى این دو جمله این است که اینها همواره کر و لال هستند; چون کسانى که کر هستند خواه ناخواه لال هم مى شوند، اگر چه از نظر پزشکى دستگاه تکلّم آنها سالم باشد; زیرا وقتى انسان چیزى نشنود نمى تواند تکلّم کردن را بیاموزد و تجربه کند و شاید بدین جهت در آیه شریفه صفت کرى اوّل آورده شده است; یعنى اینان همواره کر و لال هستند.
سوّم ـ «عُمى» هستند. «عمى» جمع «اعماء» به معناى نابینایى است. یعنى منافقان نه زبان گویا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بینا و کسى که کر و لال و نابینا باشد چطور مى تواند دریابد که به راهى نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه مى تواند به انحراف و خطاى خود پى ببرد؟
چون این سه عضو ابزار شناخت انسان هستند; گوش وسیله تعلیم و یادگیرى، زبان وسیله انتقال علوم از نسلى به نسل دیگر، و چشم هم وسیله کشف علوم جدید و یافته هاى تازه مى باشد. وقتى کسى هیچ یک از این سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمى تواند از مسیر انحراف خارج شود یه به راه حق باز گردد; بنابراین پرسشى مطرح مى شود که منافقان که چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به کر و لال و کور تعبیر شده است؟ در پاسخ باید گفت: قرآن منطق خاصّى دارد، در فرهنگ قرآن هر چیزى در دایره آثارش دیده مى شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.
بنابراین، آنها که چشم دارند و از این نعمت الهى براى دیدن آیات پروردگار و مشاهده صحنه هاى عبرت آموز بهره نمى برند و در واقع چشم آنها چنین اثر وجودى ندارد، از نظر قرآن کورند و آنها که گوش دارند; ولى پیام خدا و صداى مظلومان را نمى شنوند در منطق قرآن کر هستند و نیز کسانى که زبان دارند; ولى آن را به ذکر خدا و امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل و... به کار نمى گیرند در فرهنگ قرآن لال محسوب مى شوند. حتّى در ابعاد وسیع تر قرآن مجید بر مبناى همین فرهنگ، عدّه اى از انسانهاى مرده را زنده مى نامد و بسیارى از مردم زنده را مرده; مثلا در مورد شهداى در راه حق ـ که به ظاهر مرده هستند ـ مى فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِى سَبیلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون » اى پیامبر! هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.(7) شهدا از نظر قرآن زنده هستند; چون اثر یک انسان زنده را دارند باعث تقویت دین و اسلام مى شوند و یاد و خاطره آنها یادآور معروف ها و خوبى هاست.
و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرینَ » این (کتاب آسمانى) تنها ذکر و قرآن مبین است! تا افرادى را که زنده اند، بیم دهد (و بر کافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.(8) انسانهاى زنده از نظر قرآن و طبق این آیه شریفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهایى که حیات قرآنى دارند و دوّم ـ افراد بى ایمان و انسانهاى مرده اى که در بین زندگان راه مى روند; یعنى کسانى که گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند.(9) نتیجه این که: شخص منافق اگر چه در ظاهر داراى زبان و گوش و چشم است; ولى چون اثر وجودى این اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنین انسانى کر و لال محسوب مى شود. به همین جهت «هُمْ لا یَرجِعُون; از راه خطا بازنمى گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر یک انسان کر و کور و لال را در حال سقوط ببینید، به هیچ وجهى نمى توانید او را نجات دهید; زیرا نه زبان دارد که درخواست کمک کند، نه گوش دارد که صداى هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد که علامت هاى هشدار دهنده را ببیند.
8ـ منشأ «نفاق»
نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:
اوّل ـ عجز از دشمنى و مبارزه مستقیم: دشمنانى که شکست مى خورند و توانایى عرض اندام مستقیم را ندارند به لباس نفاق در مى آیند و به دشمنى خود ادامه مى دهند، دشمنان اسلام در ابتداى نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) علناً دشمنى مى کردند; امّا وقتى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) پیروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانایى مبارزه با اسلام به صورت مستقیم را در خود ندیدند و به ظاهر مسلمان شدند; ولى در باطن کافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه کردند، ابوسفیانها، معاویه ها و... تا آخر عمر منافق بودند.(10)
بدین جهت، عدّه اى معتقدند که نفاق از مدینه شروع شده است; زیرا پیش از آن در مکّه نفاق و منافقى وجود نداشت; چون کسى از اسلام ـ که هنوز در ابتداى کار خود بود و قدرتى نداشت ـ نمى ترسید تا تظاهر به اسلام کند و در باطن کافر بماند! ولى ما معتقدیم از مکّه شروع شد و در آن جا منافقانى بودند، اگر چه انگیزه آنها از نفاق ترس نبود; ولى بخاطر پیش بینى هایى که براى آینده اسلام داشتند و احتمال پیروزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى دادند به ظاهر اسلام را پذیرفتند که اگر اسلام پیروز شد، آنها هم به نوایى برسند و به اصطلاح «از این نمد، براى خود کلاهى درست کنند.»
این شیوه از نفاق را در این زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامى ایران مى توان یافت که عدّه اى از منافقان همان دشمنان شکست خورده اى بودند که قدرت دشمنى علنى و مستقیم را در خود نمى دیدند.
دوّم ـ احساس حقارت درونى: آدم هاى حقیر و بى شخصیّت که ترسو هستند و شجاعت ندارند، براى پنهان کردن ضعف و زبونى خود همیشه منافقانه عمل مى کنند و چون جرأت اعتراض به دیگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ مى شوند شاعر از زبان این نوع منافقان مى گوید:
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت روزى *** مسلمانت به زمزم شوید و هندو به آتش
یعنى منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام مى کند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمایل به عقیده آنان و در مقابل بى دین ها اظهار بى دینى; زیرا که چنین شخص حقیر و زبونى، به واسطه حقارت درونى خود، جرأت ابراز عقیده واقعى خود را ندارد.(11)
سوّم ـ دنیاپرستى شدید: نفاق هاى بین المللى و جهانى کنونى از این امر سرچشمه مى گیرد. علّت این که بعضى از کشورهاى استکبارى در جایى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى دیگر ـ که بشریّت قربانى مى شود ـ ساکت مى مانند همین دنیاپرستى آنان است. زمانى که منافعشان به خطر مى افتد، یکى از حربه هاى آنان حقوق بشر است که علیه دشمنانشان به کار مى گیرند; امّا در مقابل اگر دوستان آنها بدیهى ترین و ابتدایى ترین حقوق بشر را نقض کنند، آنها را ندیده و نشنیده مى گیرند. قرآن مجید در سوره توبه، در آیات 75، 76 و 77 نمونه تکان دهنده و بارزى از این دسته از منافقان را بیان کرده است.
خداوند متعال مى فرماید:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَیْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى یَوْمِ یِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ » بعضى از آنان (منافقان) با خدا پیمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان (و شاکران) خواهیم بود.» امّا هنگامى که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچى کردند و روى برتافتند! این عمل (روح) نفاق را تا روزى که خدا را ملاقات کنند در دلهایشان برقرار ساخت. این به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و دروغ مى گفتند.
این آیات در مورد شخصى به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانى بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شرکت مى کرد; ولى از آن جایى که فقیر بود مرتّب اصرار داشت که پیامبر برایش دعا کند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد پیغمبر فرمود: «قَلیلٌ تُؤدّى شُکرَهُ خیرٌ مِنْ کثیر لاتُطیقُه » مقدار کمى که حقّش را بتوانى ادا کنى بهتر از مقدار زیادى است که توانایى اداى حقّش را نداشته باشى.(12)
منظور پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود که مصلحت او همین زندگى ساده است ولى ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضاى خود را تکرار مى کرد.(13) و سرانجام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «به خدایى که تو را به حق فرستاده است سوگند یاد مى کنم، اگر خداوند ثروتى به من عنایت کند، تمام حقوق آن را مى پردازم». پیامبر برایش دعا کرد چیزى نگذشت که پسر عموى ثروتمندش از دنیا رفت و ثروت سرشارى به او رسید و با آن گوسفندانى خرید و کم کم نماز جماعت همه وقت او تبدیل به یک وقت شد و گوسفندانش به قدرى زیاد شد که دیگر نگهدارى آنها در مدینه ممکن نبود، به خارج از مدینه رفت و دیگر به کلّى از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به مادیّات دنیایى مشغول شد که به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نکرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلکه از پرداختن صدقه واجب (زکاة مال) هم خوددارى کرد و در این راه تا بدان حدّ اصرار ورزید که این حکم الهى را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزیه اى که یهود مى پردازند مقایسه کرد.(14) قرآن مجید علّت بیچارگى «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنیاپرستى و پیمان شکنى مى داند و شگفتا که طبق این آیه، شریفه، نفاق کسانى مانند ثعلبه تا روز رستاخیز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمى شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَیْراً
اگر ما مى خواهیم مبتلا به این بیمارى خطرناک نشویم، باید مواظب این سرچشمه هاى نفاق باشیم و از آن دورى کنیم، مخصوصاً در این ایّام و لیالى پربرکت ماه مبارک رمضان بهره بیشترى بگیریم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوریم و سر بر سجده بگذاریم و از نفاق و تمام رذایل اخلاقى و گناهان به خداوند پناه ببریم.
فصل سوّم
دوّمین مثال: تشبیهى دیگر براى منافقین
خداوند متعال در آیه 19 و 20 سوره بقره مى فرماید: «اَوْ کَصَیِّب مِنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ کُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ » (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه [ بر سر رهگذران] ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد [ و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنایى [ خیره کننده] برق نزدیک است چشمانشان را برباید، هر زمان که [ برق جستن مى کند و صفحه بیابان را] براى آنها روشن مى کند [ چند گامى] در پرتو آن راه مى روند و چون خاموش مى شود، توقف مى کنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین مى برد; چرا که خداوند به همه چیز تواناست.
تنوّع مثالهاى قرآن
مثالهاى قرآن بسیار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقایق مهمّى که در تربیت و سعادت انسان تأثیر به سزایى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده است. گاه به موجودات بى جان مثال مى زند; مانند آیه 17 سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رّابیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْیَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ... » خداوند متعال در این آیه شریفه براى روشن شدن ماهیّت حق و باطل به باران مثال مى زند که به هنگام نزول از آسمان پاکیزه، تمیز، زلال، و صاف است; ولى وقتى بر روى زمین جارى مى شود، زمین آلوده، آن آب زلال را مى آلاید. آب به حرکت درمى آید و در آن، آلودگى ها به کف روى آب تبدیل مى شود. زمانى که این آب آلوده کف آلود به زمین مسطّح و جلگه مى رسد، بتدریج کف آن از بین مى رود و آبى صاف در جریانى آرام، ادامه مسیر مى دهد. سپس خداوند مى فرماید: حقّ و باطل نیز مانند همین باران و کف است و باطل کف روى آب و حق آب زیر کف است.
و گاه به نباتات و گیاهان مثال مى زند، مانند آنچه در آیه 24 سوره ابراهیم آمده است: «اَلَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَة طَیِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ » آیا ندیده اى که خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاک چون درختى پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.
در این آیه شریفه براى کلام پاک ـ که بارزترین مصداق آن لااله الا اللّه است ـ به یک درخت مثال زده و براى آن کلمه «طیّبه» به کار برده است; زیرا که سخن پاک همچون درخت، پاکیزه و سرسبز و همیشه خرّم است.
بعضى اوقات خداوند حکیم به حیوانات مثال مى زند. نمونه آن آیه شریفه 26 سوره بقره است: «اِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِى اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها... »، خداوند ابایى ندارد که به پشه و (موجودات) کمتر از آن مَثَل بزند... در این آیه خداوند به یک حیوان کوچک، یعنى پشه مثال زده است. همانطور که در سوره عنکبوت آیه 41 به یک عنکبوت.
و گاه به یک انسان مثال مى زند که یک نمونه آن آیه شریفه 171 سوره بقره مى باشد. «وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ » مثل (تو اى پیامبر در دعوت) کافران مثل کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقیقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند) این کافران (در واقع) کر و لال و نابینا هستند از این رو چیزى نمى فهمند.
در این آیه، خداوند هم به انسان مثال زده است; آن جا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به طور ضمنى به یک چوپان تشبیه مى کند. و هم به حیوان; آن جا که کفّار را گوسفندان و یا حیوانات آن چوپان محسوب مى کند.
اصلى ترین دلیل تنوّع مثل ها در قرآن، درک ساده و فهم عمیق مطالب قرآنى است، به ویژه که مخاطبان اوّلیّه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهلیّت بودند و مسلمانان صدر اسلام که جز تعداد اندکى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به این شیوه قرآنى امکان درک و فهم مفاهیم قرآنى داشتند و تنها به کمک مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهیم عالى ترین مفاهیم قرآنى شدند. همه گویندگان، به ویژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و... باید با استفاده از این قاعده فراگیر قرآنى، پیام و سخن خود را ساده و جذّاب بیان کنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ کند و تأثیر گذارد. قرآن که زیباترین تجلیّات زیبایى هاى حق است خود مظهر زیبایى کلامى نیز هست; از این رو باید به تبعیّت از قرآن ساده گویى زیبا و مؤثر، یک ارزش و معیار زیبایى در سخن دانسته شود.
آنان که سخنان و نوشته هایشان معلّق و گنگ و دیرفهم است و ساده گویى را نشانه کم دانشى گوینده مى دانند، بر خلاف این سنّت الهى و شیوه قرآنى عمل
مى کنند.(15) امیدواریم که در نسل جوان حوزه علمیّه و دانشجویان دانشگاهها، ساده گویى یک هنر و ارزش و پیچیده گویى یک ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.
شرح و تفسیر آیات
در این آیات شریفه(16) نیز سخن از منافقان و خطر نفاق به میان آمده است و شاید این آیه و مَثَل قبلى ناظر به حال عدّه اى از منافقان، و این آیات ناظر بر عدّه دیگرى از این ریاکاران دو چهره باشد. طبق این آیات شریفه حال منافقان مانند حال مسافرى است که در دل شب تاریک در بیابانى راه را گم کرده است در حالى که باران شدیدى مى بارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفیقى، نه راه را مى شناسد و نه روشنایى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانیده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمى رسد و اینها همه در حالى است که رعد و برق شدید هم مى آید، البتّه روشن است که این رعد و برق وحشت دو چندانى در این شخص گمشده ایجاد مى کند; چون صداى رعد مخصوصاً در بیابانها شدیدتر است و برق هم در این وضع و حال خیره کننده تر است. چنان که گویى مى خواهد چشم را کور کند. با این خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو مى برد و از بیم جان به خود مى لرزد که مبادا صاعقه او را به کام خود کشد. وضعیّت منافق همانند موقعیّت چنین مسافر راه گم کرده است.
«... وَ اللّهُ مُحیطٌ بِالکافِرین » و خداوند بر کافران احاطه دارد. محیط را در این آیه به دو مفهوم تفسیر کرده اند: اوّل ـ احاطه علمى خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محیط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پیام آیه چنین است که خداوند بر همه کفّار احاطه علمى دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آیه چنین معنا مى دهد که خداوند قادر به هر کارى است و کسى نمى تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.
«وَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ » نزدیک باشد که (تابش) برق چشمانشان را نابینا سازد. زیرا اگر در محیطى تاریک باشد و به تاریکى عادت کند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر کورى قرار مى گیرد.
«کُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فیه » هر گاه که (برق) بردمد (و آنان روشنى ببینند) چند گامى برمى دارند. این مسافر راه گم کرده وقتى روشنى برق را مى بیند خوشحال مى شود و شروع به حرکت مى کند و به جلو مى رود تا شاید راه خویش را بیابد; ولى این نور موقّتى و ناپایدار است و زود از بین مى رود.
«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُو » و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حیرت زده) از رفتن باز ایستند و مسافر به ناچار متوقّف مى شود و دوباره حیران و ناامید سر جاى خود میخکوب مى شود.
«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ » اگر خدا مى خواست گوشهایشان را (به بانگ رعد) کر و چشمانشان را (به تابش برق) کور مى ساخت.
منافق نیز همچون این مسافر گمشده است. با اظهار ایمان از پرتو روشنى «ایمان» بهره مند مى شود; امّا چون ایمانش ظاهرى است بهره او نیز اندک است بدین سبب دیر یا زود رسوا مى شود و دیگر بار در تاریکى و ظلمت ایمان ریایى خود و کفر و نفاق خویش فرو مى رود.
پیامهاى آیه
1ـ چگونگى ایجاد برق و صاعقه
اگر دو ابر که داراى بار الکتریکى متضادّند در آسمان با یکدیگر برخورد کنند، همانند تماسّ دو سیم برق مثبت و منفى، جرقه و برق تولید مى کنند و صدایى نیز از این برخورد ایجاد مى شود که «رعد» نام دارد و هر قدر این دو ابر بزرگتر و در حقیقت بارهاى الکتریکى آنها بیشتر باشد، روشنى برق شدیدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد یک قطعه ابر با بار الکتریکى مثبت با یک مانع زمینى مانند کوه یا زمین; درخت و یا انسان بوجود مى آید در نتیجه جسم قابل سوختن در کوه یا زمین شعلهور مى گردد و در کوتاه ترین زمان به پشته اى از خاکستر تبدیل مى شود از این روست که صاعقه براى انسان در زمین هاى هموار خطرناک تر است.
نکته قابل توجّه این که بعضى از روایات، رعد و برق را نتیجه اعمال موجودات ماوراء الطبیعه دانسته اند; مثلا آنچه که علم امروز در مورد برق و صاعقه مى گوید با روایات سازگار نیست چون در بعضى از روایات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى که فرشتگان بر ابرها مى زنند، شناخته اند.(17)که طبیعتاً با توجیه علمى پیدایش رعد و برق منافات دارد، این دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن کنجکاو مؤمن پرسشى را مطرح مى سازد. براستى کدامیک دلیل حقیقى ایجاد رعد و برق است؟ در پاسخ باید گفت: توجیه علمى پیدایش رعد و برق با تفسیر دینى آن هیچ تضاد و منافاتى ندارد; زیرا یکى از معانى ملک و فرشته قوایى است که خداوند در طبیعت آفریده است مثل نیروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روایات آمده است که «هر قطره که از آسمان به طرف زمین فرو مى ریزد یک ملک آن را گرفته، بر زمین مى گذارد.»(18) با این تفسیر که مراد از ملک «نیروى جاذبه زمین» است این روایت توجیه علمى و امروزى مى یابد; از این رو روایات مربوط به رعد و برق نیز با دیدگاههاى علمى، قابل انطباق است و در حقیقت اختلاف و تضادّى میان آنها دیده نمى شود.
2 ـ تفاوت این دو مَثَل